تمامآ تو !

ساخت وبلاگ
به روزهای اوج خودم برگشته ام.  همان روزها که وقتی چشمانم را روی هم میگذارم آرزوی نیست شدن میکنم. دوباره هر روز درونم غوغاست در سرم هزاران جمله و داد و فریاد به پا میشود ولی دهانم به حرف باز نمیشود.باید به وقتش واو به واو حال این روزها را بنویسم اسمش را هم بگذارم بازگشت خاکستری! فعلا گیج و پراکنده ام.  + نوشته شده در شنبه بیست و دوم خرداد ۱۴۰۰ ساعت 10:3 توسط ca  |  تمامآ تو !...ادامه مطلب
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ca442c بازدید : 14 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 8:35

_ در خاکستری ترین دوران زندگیم به سر می‌برم هرچند که تصور میکردم قرار است بهترین دوران باشد! حالا که این جملات را کنار هم میچینم بی میلی زیادی را در وجودم حس میکنم که همیشه بعد از یک تحول درونی برایم اتفاق می افتد. این روزها بیشتر از هر زمان دیگر به کشف خودم مشغولم و گاهی هم شگفت زده میشوم. گاهی فکر کردن به مسیری که در آن قدم گذاشتم بیش از هر چیز دیگر مرا از خود و تصمیماتم ناامید می‌کند. هرچند دیگر غیر از خودم، هیچ چیز برایم اهمیتی ندارد یا شایدم این چنین تصور میکنم. خودم! مگر چه مانده از خودم غیر از یک جسم متظاهر؟!..از این دلمردگیم، از این بی میلی و رغبت میترسم. + نوشته شده در پنجشنبه چهارم شهریور ۱۴۰۰ ساعت 5:36 توسط ca  |  تمامآ تو !...ادامه مطلب
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ca442c بازدید : 10 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 8:35

_ فصل قشنگ و مورد علاقه ام، زمانی آمدی که هیچ چیز خوبی نیست.  زمانی آمدی که فهمیدم بعضی چیزها فقط از دور زیبا هستند و جایشان هم همان دور است.  

پاییز زرد و نارنجی، دیگر هیچ چیز در نظرم زیبا نیست حتی تو. 

 پاییز، دیگر عشقی نیست. 

+ نوشته شده در جمعه دوم مهر ۱۴۰۰ ساعت 19:6 توسط ca  | 

تمامآ تو !...
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ca442c بازدید : 20 تاريخ : چهارشنبه 1 تير 1401 ساعت: 8:35

   _ وقتی که برای آخرین بار جسمت در کمترین فاصله از من حضور داشت و در همان لحظه روحم از تو دورتر و دورتر میشد، می‌دانستم که دیگر ادامه ی این راه با تو برایم ممکن نیست‌. می‌دانستم که دیگر هیچ چیز شبیه تمامآ تو !...ادامه مطلب
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ca442c بازدید : 41 تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1398 ساعت: 0:06

 _ تا جاییکه میدانم همه عاقبت به خیر شده اند. چه آنها که دوستشان داشتم و دوستم نداشتند، چه آنها که دوستم داشتند و دوستشان نداشتم.اینگونه بنظر می‌رسد که تمام آدمهایی که میشناختم عشق را تجربه کرده و در تمامآ تو !...ادامه مطلب
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ca442c بازدید : 40 تاريخ : سه شنبه 22 بهمن 1398 ساعت: 0:06

 

_ این روزها یک خستگی مزمن تمام وجودم را گرفته. از آن خستگی ها که دلت میخواهد روی مبل راحتی ولو شوی, چشمهایت را ببندی و تمام عضلاتت را به حال خودشان بگذاری. خستگی ام از نوع آن خواب هاییست که سراسر تقلا و جنگ و گریز است, و وقتی بیدار میشوی که جانی به تن نمانده. انقدر خسته و کلافه ام که بیش ازین نای نوشتنم نیست.

 

 

 

 

هر روز از خودم میپرسم, این دیگر چه سرنوشتی بود؟

تمامآ تو !...
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ca442c بازدید : 38 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 6:04

  _ یک بخش دیگر از کتاب پیش رویم تمام شده اما هنوز دستم به برگ زدنش نمیرود. برای تغییر بزرگی که پیش روست برای یک کشف جدید باید ازین بخش زندگی ام بگذرم ولی قدمهایم سست شده. چون گذر کردن گاهی درد زیادی تمامآ تو !...ادامه مطلب
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ca442c بازدید : 55 تاريخ : سه شنبه 9 بهمن 1397 ساعت: 6:04

 

به تاریخ آمدنت, به تاریخ بودنت برای من.  تو آمدی وقتی که پاییز نبود, اما بوی پاییز به مشامم میرسید. آمدی و من پر شدم از تو.  آمدی و من دستانت را گرفتم و از گرمی دستانت تمامی وجودم, تمامی قلبم گرم شد..

+ نوشته شده در  شنبه بیست و پنجم شهریور ۱۳۹۶ساعت 23:57  توسط ca  | 
تمامآ تو !...
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : آشیانه, نویسنده : 6ca442c بازدید : 48 تاريخ : پنجشنبه 30 شهريور 1396 ساعت: 6:34

_ انگشتانم برای نوشتن از آنجایی عقیم شدند که واسطه ای پیدا شد برای نوشتن . راستش نوشتن دلال نمیخواهد یک دل برای گفتن میخواهد و خریدارش که خودش پیدایش میشود . با واسطه میشود اینکه که بعد از سالها باید زور بزنی و متنفر شوی, تقلا کنی و عذاب بکشی و حتی برای یک جمله, یک کلمه نوشتن, دستت نرود که نرود .. چ تمامآ تو !...ادامه مطلب
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ca442c بازدید : 49 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 9:26

  _ میدانی, راستش آدم نمیتواند هیچ بخشی از گذشته اش را بکند بیندازد دور خاک بریزد رویش بعد دستش را به حالت تمام شد به هم بمالد خودش را بتکاند, بگوید تمام شد. گذشته هست, راه رهایی نیست که نیست. من گمان میکردم که باشد . فکر میکردم که تنها زمان میخواهد و یک راهی که ادامه اش دهی . فکر میکردم که اگر بروی تمامآ تو !...ادامه مطلب
ما را در سایت تمامآ تو ! دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6ca442c بازدید : 41 تاريخ : يکشنبه 7 خرداد 1396 ساعت: 9:26